برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ما با هم

خيلي حالم بده...

سلام دوستاي خوبم و خاله هاي ني ني اين روزا رو دارم خيلي سخت ميگذرونم .حالم كلي بده و معده درد دارم تو اين 10 روز 2 بار سونو شدم بار دوم كه ديروز بود سن بارداريو 7 هفته و يه ني ني 8 ميليمتري اعلام كردند. مج هر كاري از دستش برمياد انجام ميده ولي درداي من تمومي ندارند.
22 ارديبهشت 1390

اولین عکس نی نی

سلام نی نی مامانی من.دیروز رفتم دکتر و اولین عکست رو گرفتیم .وای نمی دونی منو مج وقتی تو رو که اینقدر کوچولو یی نگاه میکنیم چقدر لذت میبریم . اینقدر ذوق داشتیم رفتیم خونه به بابا و مامان مج نشون دادیم و اونا هم کلی ذوقتو کردن موچولوی فسقلی. ما که اینقدر دوست داریم تو هم یکم مامانو دوست داشته باشو اینقدر بد حالش نکن .خیلی حالم بده و هیچی نمیتونم بخورم . دوستون دارم : مج و موچولوی ما اولین عکس نی نی در هفته 6 زندگیش توی دل مامانش   ...
13 ارديبهشت 1390

بخاطر تو موچولو....

نی نی من کارمو خیلی دوست داشتم و دارم و از همه چیزش خیلی راضیم ولی بخاطر اینکه این اواخر شبا حالم خیلی بد میشه و دیر میخوابم صبحها خیلی با ناراحتی بیدار میشم و دوست دارم بازم بخوابم .مج وقتی دید شرایطتو گفت استراحت کنی بهتره و منم میخوام از اواخر هفته دیگه شرکت نیام .من به خونه موندن عادت ندارم نمی دونم چطور میگذره تو خونه ولی مجبورم بخاطر آرامش تو و خودم . نی نی من و مج خیلی دوست داریم قول بده تو هم نی نی گلی باشی
12 ارديبهشت 1390

رشد تو و تحول من.....

سلام نی نی خوچگل مامانی .میخوام برات از حال هوای خودم بگم وقتی داری توی دلم رشد میکنی. نی نی صبحها که از خواب بیدار میشم یه چیزی مثل گردو اون گوشه زیر دلم سمت راست سفت میشه و تیر میکشه اوایل حس درد میکردم ولی الان اگه این حالت پیش نیاد نگران میشم چون میدونم این درد یعنی:مامان منم بیدار شدم . این روزا تمام مسئولیت و کار خونه افتاده گردن مج .بیچاره عشقم خسته میشه ولی چیزی نمیگه.منم کلی بد اخلاق شدم .دست خودم نیست نمیخوام بد اخلاقی کنم ولی واقعا حالم بده .گرسنه ام میشه ولی میلی به خوردن ندارم وقتی ام که میخورم کلی دل درد و معده درد میگیرم. دوست دارم و بخاطر مج و تو نی نی تحمل میکنم.شاید من مامان خوبی برات نباشم ولی باید قدر مج رو بدون...
12 ارديبهشت 1390

خدایا من و مج ازت ممنونیم بخاطر تمام مهربونیات

سلام من ندا هستم .من و مج 2سال 7 ماهه که داریم توی خونه بنفشمون زندگی میکنیم . دقیقا شب 29 فروردین بود که رفتیم آزمایشگاه نوبل ومن آزمایش دادم .من نمیخواستم تنهایی جواب  آزمایشو ببینم برای همین سریع از متصدی آزمایشگاه گرفتم واومدم تو ماشین .منو مج قلبمون تو دستمون بود از هیجان ولی بازم بازش نکردیم تا اینکه رسیدیم روبروی ساختمان 67 اونجا نگاه کردیم دیدیم بتا 94.7 شده ... من فقط اشک میریختم و مج پیاده شد و اومد سمت من داد میزد بابا شدم و اشک میریخت .خیلی لحظات لذت بخشی بود نی نی خوشگلم . بعدش منو بابا مج رفتیم رستوران آتایار وجشن 2 نفره گرفتیم .یادت باشه من اسکندر خوردم و مج کباب لقمه ایی . خاطره اولین حضورتو نوشتم تا بدونی ...
11 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ما با هم می باشد